* * * 

چشمان بسته و کبودِ میلان هم با مژه های بلند و سیاهش زیبایی منحصر به فردی داشت. وقتی بدن نحیفش را درون قایق می گذاشتند، لباس هایش هنوز خون آلود بود و دستانش رنگ پریده و کبود.

لاوین دور تر از دیگران و قایق ایستاده و چشمان سرخ از گریه اش را به آب های مواج و طوفانی دوخته بود. شعله ها در فاصله ای نه چندان دور، قد می کشیدند و آماده بلعیدن قایق حامل جسد بودند. قلب لاوین چنان تنگی می کرد که صبر را از او می ربود. 

زنی که به آب و آتش می سپردندش، همه آرزوهای لاوین بود که روزی پر رنگ تر از هر تصویری به واقعیت پیوسته و روزی دیگری در جبری مه آلود از دست رفته بود. 

برشان به سمت قایق رفت و آن را به سمت امواج هل داد. صدای گریه های نوزاد طوفانی صدای های اطراف را می شکست و از سـ*ـینه لاوین عبور می کرد و قلبش را شرحه شرحه می کرد. فرزند میلان پسر بود و این یعنی پایان همیشگی آنها در این جزیره تبعید که دور تا دورش را کوه آتش و اقیانوسی عمیق حصر کرده بود. دیگر زنی میان آنها زندگی نمی کرد. 

- حق با تو بود لاوین! ما محکوم به عدمیم. 

لاوین سر گرداند تا مرجع این جملات را بیابد. برشان نگاه سردش را به آتش های غولپیکر اطراف دوخت و نا امیدانه ادامه داد:

- فکر می کنی کی آخرین نفره ؟ - سپس چشمانش را به سمت نوزادی که در آغـ*ـوش برنا بود، گرداند- احتمالا اون بچه . 

لاوین بی آنکه حرفی بزند، چند قدم جلوتر رفت و مسیر قایق را دنبال کرد که روی دوش امواج به سمت آتش رهسپار بود. اشک در چشمانش حلقه بست و هیچ کلمه ای نمی توانست اندوهی که روی قلبش سنگینی می کرد را بیان کند. غمی که نه برنا آن را می فهمید و نه برشان. 

برشان با نگرانی کنار لاوین ایستاد و گفت:

- حالت بهتر میشه لاوین

لاوین پرسید:

- فکر می کنی اگه تو پیشنهاد من رو قبول می کردی؛ بازم این اتفاق می افتاد؟

برشان اخم کرد و پاسخ داد:

- چی داری میگی ؟ این که میلان موقع به دنیا اومدن بچش مرده، به اینکه کی پدر بچش بوده؛ ربطی نداره. 

- آره برشان اما شاید اگه تو باهاش ازدواج می کردی؛ این بچه دختر می شد. 

برشان آه سردی کشید و گفت:

- اینا همش احتمالاته لاوین! ضمن اینکه تو درباره من می دونی. من.

لاوین پوزخندی زد و نگاهش را به مرد دیگری دوخت که به آنها نزدیک می شد. مردی با قد متوسط و موهای خاکستری. برشان با اندک اضطرابی گفت:

- کایل! اینجا چی کار می کنی؟

مرد جوان بی آنکه به برشان نگاه کند، رو به لاوین گفت:

- برنا می خواد، تو اسم پسرش رو انتخاب کنی. 

لاوین اخم کرد:

- چرا خودش اینو ازم نمی خواد؟

- نمی تونه باهات حرف بزنه. احساس می کنه تو اونو مقصر می دونی برای مرگ میلان. 

- اشتباه می کنه. 

کایل به لاوین نگریست، لاوین ادامه داد:

- به برنا بگو من ربطی به این ماجرا ندارم. 

برشان گفت : 

- اما اون پسر میلانه. 

- چه فرقی می کنه اون کیه.

کایل گفت :

- اون نسل هفتمه؛ تنها کسی که نسل هفتمه!

- این چیزیو تغییر نمی ده کایل.

سایه ها نمی میرند... (کتاب اول: ابد و شعله های اقیانوس) mahya1993 (مریم اسماعیلی) بخش چهارم:

سایه ها نمی میرند... (کتاب اول: ابد و شعله های اقیانوس) mahya1993 (مریم اسماعیلی) بخش سوم :

سایه ها نمی میرند... (کتاب اول: ابد و شعله های اقیانوس) mahya1993 (مریم اسماعیلی) بخش دوم :

لاوین ,  ,برشان ,نمی ,تو ,های ,را به ,می کرد ,به سمت ,  برشان ,  لاوین

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

«بانوی قصه» تَفَلسُفَاتٌ وبلاگ بیست محصولات نانو اسپرت رواق دانش پزشکی ترنم آرما بیمه البرز رشت